هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

بار هم محرم دلگیر اومد...

هانیای شیرین تر از جونم سلام... تا چشم روی هم گذاشتیم یه محرم دیگه از راه رسید و همه شهر لباس عزا بر تن کردند. نمی دونم این ماه چه حکمتی داره که از چند روز قبلش دل آدم حسابی می گیره و غم و غصه های توی دلهامون آماده فوران می شن.... خدایا به بزرگی اسم امام حسین قسمت می دم تمام حاجتمندها رو حاجت روا کنی که یکیشون منم... الان که دارم می نویسم یه آرزوی بزرگ توی سینه دارم و هر لحظه منتظر یه خبرم که بهم داده بشه... انتظار چیز بدیه ولی چاره ای ندارم... همش دارم ثانیه ها رو می شمارم و نگاهم به صفحه موبایلم خشک شده.... اگه خبر خوب بهم دادن که می نویسم ولی اگه بد بود خودم یه جوری با دلم کنار میام... این چند وقته اتفاقات بد زیادی برامون افتاد که مهمت...
30 مهر 1393

هفتمین سالگرد ازدواج مامان آرزو و بابا مهدی

هانیای مهربونم سلام... به قول جاهلای قدیمی بابا گلی به جمالت... هزار الله اکبر به این دختر فهمیده و باکمالاتم... هزار ماشائالله به این خانم همه چیز تموم... من و بابا مهدی مراتب سپاس و قدردانی خودمون رو هزاران بار تقدیمت می کنیم و به خاطر تموم مشکلاتی که این یک ماهه برات به وجود اومد و خداوکیلی به صورت ناخواسته باعث اذیتت شدیم و نتونستیم اونجور که باید و شاید برات وقت بذاریم و شما هم به طور غریزی بزرگ شدی معذرت خواهی می کنیم... بالاخره کارهامون تموم شد و دیروز ظهر یه نفس راحت کشیدیم و مثل بی جنبه ها و ندید بدیدا زدیم بیرون و حسابی خوش گذروندیم اونم با چی با آبگوشت خوشمزه دستپخت مادرجون... می پرسی قضیه چیه؟ بذار واست بگم که ما با دو تا مدرس...
15 مهر 1393
1