بار هم محرم دلگیر اومد...
هانیای شیرین تر از جونم سلام... تا چشم روی هم گذاشتیم یه محرم دیگه از راه رسید و همه شهر لباس عزا بر تن کردند. نمی دونم این ماه چه حکمتی داره که از چند روز قبلش دل آدم حسابی می گیره و غم و غصه های توی دلهامون آماده فوران می شن.... خدایا به بزرگی اسم امام حسین قسمت می دم تمام حاجتمندها رو حاجت روا کنی که یکیشون منم... الان که دارم می نویسم یه آرزوی بزرگ توی سینه دارم و هر لحظه منتظر یه خبرم که بهم داده بشه... انتظار چیز بدیه ولی چاره ای ندارم... همش دارم ثانیه ها رو می شمارم و نگاهم به صفحه موبایلم خشک شده.... اگه خبر خوب بهم دادن که می نویسم ولی اگه بد بود خودم یه جوری با دلم کنار میام... این چند وقته اتفاقات بد زیادی برامون افتاد که مهمت...
نویسنده :
آرزو
8:13